موضوع: "شهدا"

#هفته_دفاع_مقدس

عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود شد
آنکه که سر دارد به سامان می رسد
آنکه که جان دارد به جانان می رسد
دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت
بی سر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی

#افشین_مقدم

#پیشنهاد_مطالعه_برای_محرم

 به مناسبت این ایام پیشنهاد مطالعه ۲ کتاب را در ماه محرم و صفر برای شما بزرگواران دارم .
کتاب #حماسه_حسینی استاد #مطهری و کتاب #حسین_وارث_آدم مرحوم دکتر #شریعتی ، مطالعه این ۲ اثر ارزشمند در #کنار هم سبب #تحولی_بنیادی در اندیشه مخاطب نسبت به #نهضت_عاشورا خواهد شد . لازم به ذکر است که امام خامنه ای در رابطه با این ۲ بزرگوار(مطهری و شریعتی ) می فرمایند :
بیائیم #شریعتی را با #مطهری بیامیزیم. شریعتی را در کنار مطهری مطالعه کنیم.
ترکیبی از #زیبائیهای شریعتی با #بتون_آرمه اندیشه اسلامی مطهری به وجود بیاوریم، آن به نظر من همان مرحله #نوینی است که #نسل_ما به آن نیاز دارد .

#برشی_از_یک_کتاب


#جاهلیت_ثانی

قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آن چه فرموده اند : کُلُّ یَوْمٍ عاشورا وَ کُلُّ اَرْضٍ کَربَلا …
این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیَضان دائم رحمت او امیدوار می سازد و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایرِ تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران #جاهلیت_ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره ی زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و از دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکانِ ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی … یاران ! شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست … اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است ، که او سر سلسله ی خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان در این برهوت گم گشتگی وا می ماند .

? فتح خون - مرتضی آوینی - ص۵۱

#در_مسیر_بندگی

شهید دکتر مصطفی چمران (فرمانده ستاد جنگهای نامنظم و وزیر دفاع)

 

?من نمی‌گویم ولی فقیه معصوم است ولی ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمی دهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد.


#شهيدانه

 

✅از شهید نواب پرسیدن: چرا آرام نمی نشینی؟
ببین آیت الله بروجردی ساکت است…

نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است؛ من سربازم. سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط!!

?هر بار که #امام_خامنه_ای دارد میاید وسط، یعنی ما سربازها کم گذاشته ایم…???

#سردار_دلها

 

نا لله و انا الیه راجعون
شهادت جانسوز و جانگداز سردار سرافراز اسلام حاج قاسم سلیمانی محضر امام زمان . نائب بر حقش امام خامنه ای و دل داغدیده ی خانواده های شهدا و خدمت عموم شما طلبه ها و اساتید گرامی تبریک و تهنیت عرض می نماییم
 حوزه علمیه خواهران الزهرا سلام الله عليها

#کلام_خدا_درباره_حضرت_زهرا_سلام الله علیها

خدای تعالی:

یا احمد! لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی ما خلقتک و لولا فاطمه ما خلقتکما! ای احمد اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم، و اگر علی نبود تو را نمی آفریدم، و اگر فاطمه نبود، شما دو تن را        نمی آفریدم. (فاطمه بهجه قلب المصطفی، ص 9، به نقل از کشف اللئالی)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله):

ای سلمان! محبت فاطمه در صد مکان به تو نفع می رساند، کمترین آن ها: مرگ، قبر، میزان، محشر، صراط و محاسبه است. پس هرکس که دخترم از او راضی باشد من از او راضیم، و هرکس که من از او راضی باشم خداوند از او راضی است، و هرکس که دخترم فاطمه بر او غضب کند من از او غضبناکم، و هرکس که من بر او غضب کنم خداوند بر او غضب کرده است.  (فرائد السمطین، ج2، ص 67)

#شهلادت_حضرت_زهرا_سلام الله علیها

دیوار دم می داد، در بر سینه می زد

محراب می نالید، منبر داشت می سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد

باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت

#حسن_بیاتانی

#شهید_نواب_صفوی

از شهید نواب صفوی پرسیدن:

چرا آرام نمی نشینی؟ ببین آیت الله بروجردی ساکت است.

نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است؛ من سربازم.

سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور می شود بیاید وسط!!!

پ ن: هر بار #امام_خامنه_ای می آید وسط، یعنی ما سربازها کم گذاشته ایم.

به مناسبت سالروز شهادت سید مجتبی#نواب_صفوی

هر روز با یکی از #شهدای شهرستان کازرون

دیدار طلاب مدرسه الزهرا سلام الله شهرستان کازرون با خانواده شهید سجاد دهقان

در این دیدار همسر شهید در وصف همسر خود گفت: سجاد متولد 11 خردادماه 1362 در بود. سجاد کاردانی رشته برق دانشگاه امام حسین  و کاردانی رشته شیمی پالایش گاز را داشت.  

سجاد همیشه با وضو بود. خیلی از غیبت کردن بدش می‌آمد. یکی از بارز‌ترین ویژگی‌هایش حیا و سر به زیری بود. از حقوقی که داشت برای انجام کارهای خیر هزینه می‌کرد. در انجام مسئولیت بالاترین دقت عمل را داشت. با بچه‌ها مانند خودشان بود. زبان آنها را خوب متوجه می‌شد. وقتی از سر کار می‌آمد پسرمان حامد را با خودش بیرون می‌برد و می‌گفت: از صبح با شما بود حالا وظیفه من است که او را سرگرم کنم. یکی از دلایلی که سجاد خودش را به جمع شهدای حرم بی‌بی رساند، اخلاص و پاکی‌اش بود. بسیار با خلوص نیت کار می‌کرد. بارها به خودم می‌گفتم: خدایا شکرت که بنده‌ای به این خوبی آفریدی. همسرم بسیار شیفته اهل بیت بود. ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا(س) داشت در نهایت هم مثل او به شهادت رسید.

 

سجاد علاقه‌ای خاص به شهدا داشت. همیشه عکس‌ها و فیلم‌های شهدای دفاع مقدس را به خانه می‌آورد. از شهدا خیلی حرف می‌زد و می‌گفت: خوش به سعادتشان که عاقبت بخیر شدند و با بهترین نوع مرگ با خدای‌شان ملاقات کردند. خانواده سجاد در دوران دفاع مقدس در جبهه حضور داشتند. برادرشان از جانبازان غیور این دوران با شکوه هستند. من خودم به شخصه هیچ وقت تصور مرگ طبیعی را برای سجاد نمی کردم همیشه می دانستم شهید می شود. چون فراتر از خوب بود و پایانی نمی‌توانست غیر از شهادت داشته باشد که لایقش باشد. خیلی زیاد حرف شهادت را می زد بخصوص از سال 92 که برای اولین مرتبه سوریه رفت. می گفت: دعا کن من شهید شوم . من هم می گفتم: الان زود است بگذار در سن بالاتر. می گفت : شهادت لیاقت می خواهد ما کجا شهدا کجا. تولد 30 سالگی اش خیلی ناراحت بود که هنوز هست و شهید نشده است. تولد حضرت فاطمه(سلام‌الله علیها) بود. سجاد مثل همیشه با روی خندان از سر کار آمد. بعد از چند دقیقه گفت: خانم اشکال نداره، تو راضی هستی که من هدیه‌ای که پادگان برای روز زن داده است، بدهم به بنده خدایی که لازم دارد؟ گفتم: نه چه اشکالی دارد؟ من از خدام است. من تازه چادر گرفتم فعلاً لازم ندارم. من آن روز نپرسیدم چادر رو برای چه کسی می‌خواهی، تا اینکه بعد از شهادت همسرم، یکی از دوستانش به من گفت موضوع چه بوده. گفت: در دانشگاه یک دختر خانم بود حجاب خوبی نداشت. سجاد به دوستش می‌گوید برو با این خانم صحبت کن ببین چرا حجابش این طور است. سجاد  به دلیل حیای زیاد خودش با دختر خانم حرف نمی‌زند. دختر خانم هم گفته بود به دلیل مشکلات مالی نمی‌توانم چادر تهیه کنم. اتفاقاً همان روز چادر را به ما هدیه دادند. سجاد آن روز چادر را می‌برد برای این خانم و خدا را شکر از آن روز تا حالا استفاده می‌کنند.

17 بهمن بود که خبر شهادتش را به من دادند. سجاد روز قبلش یعنی 16 بهمن ماه 1394 حوالی ساعت 11 به شهادت رسیده بود. با اصابت شش گلوله به پیکرش. سجادم در روند اجرای عملیات آزاد‌سازی نبل و الزهرا در حلب شهید شد. بچه‌ها برای باز گرداندن پیکرش خیلی به زحمت افتاده بودند و اجازه نداده بودند تا پیکر سجادم را داعشی‌ها با خود ببرند.

 

#شهید امیر توکل کامبوزیا

امیر توکل کامبوزیا دانشمند و از فرزندان مشیر دیوان (یکی از بزرگان دربار قاجار) است. وی در سال 1312 برای آبادانی مزرعه خود در زاهدان به اطراف آن شهر هجرت و مزرعه و کتابخانه خود را گسترش داد.

ایشان مخالف سر سخت و جدی #کشف _ حجاب بود و به صراحت اعلام کرده بود: پهلوی ها دست نشانده های #یهود و #صهیونسم هستند که می خواهند علیه جامعه اسلامی اقدام کنند. این کشف حجاب هم نشانه ای از همین مسئله است.

#شهید کامبوزیا و حجاب استدلالی

یکی از مسئولین استانی برای دیدن باغ و کتابخانه استاد به خانه ایشان رفت و متوجه شد که همسر و فرزندان استاد همگی چادری هستند، پرسید: استاد، شما که اهل کمالات هستید و این همه دانشجوی خارجی به دیدن شما می آید، چرا اهل خانه را مجبور می کنید #چادر سر کنند، بگذارید آزاد باشند.

استاد لبخندی زد و گفت: یک سوال دارم. اگر شما برای رفت و آمد، یک دمپایی کهنه داشته باشی، وقتی به جایی می روی، از آن مراقبت می کنی؟ آیا آن را از دزد مخفی می کنی؟

 این آقا متوجه نظر استاد نشد. کمی فکر کرد و گفت: نه استاد، کسی دمپایی کهنه رو مخفی نمی کنه.

استاد گفت: اگر یک جواهر گران قیمت داشته باشی چطور؟ آیا همین طور دنبال خودت بر می داری و بیرون می بری؟

این شخص گفت: نه، جواهر را مخفی می کنم تا کسی متوجه نشود. چون ممکن است دزدها بفهمند و به سراغ من بیایند.

استاد گفت: دختران و همسران، برای ما حمک جواهر را دارد. ما مثل جواهر از آن ها مراقبت می کنیم تا دزدان و آدم های مریض به سراغ آن ها نرود.

منبع: کتاب «کامبوزیا» زندگی نامه و خاطرات دانشمند شهید امیر توکل کامبوزیا، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ اول، 1397، ص51.

 

به مناسبت 17 دی ماه سالروز اجباری کردن #کشف حجاب توسط رضا خان

هر روز با یکی از شهدای شهرستان کازرون

بسم ربّ الشهداء و الصدیقین

شهید بهروز (زین الدین) بازیار

شهید در اول فروردین 1341 در شهرستان کازرون به دنیا آمد. سالهای تحصیل او در مقطع دبیرستان همزمان بود با جوشش حرکت مردمی در حمایت امام خمینی (ره). تربیت های مذهبی و آرمان های بهروز او را واداشت تا به همراه برادرش علی که فاصله سنی زیادی با او نداشت و تعداد دیگری از دوستان دست به یک سری فعالیت های چریکی بزند.

با آغاز جنگ تحمیلی، بهروز که از سوابق مبارزاتی و عقیدتی تعلیمات مختصر نظامی برخوردار بود بلافاصله با عضویت در سپاه پاسداران عازم جبهه های جنوب شد. بهروز در عملیات بیت المقدس محور  غازیه فکه به شهادت رسید.

بهروز اولین شهید خاندان بازیار و محمودیان است او بود که باب شهادت را در این خاندان گشود. بهروز عاشق شهادت و بارها می گفت که آنچه ما در پیش هستیم در این دنیا نصیمان نخواهد شد. بهروز عاشق دست نیافتنی ها بود …

گفتند می نشود جسته ایم ما      گفت آنکه می نشود آنم آرزوست

و بهروز یافت آنچه دیگران نیافتندش ….

بخشی از آخرین وصایای شهید بهروز بازیار:

نمیدانم علی(برادر) آمده است کازرون یا نه، چون ما در جبهه ی شوش هستیم و او را ندیده ایم و از او سراغی نداریم. چون می دانم که در جنگ شهید نمی شوم بنابراین لزومی نمی بینم که وصیت نامه بنویسیم ولی اگر لازم شد شاید نوشتم و نزد خود نگه داشتم. من از تمامی شماها التماس دعای خیر دارم و شدیدا به دعای شما محتاج هستم.

اگر برای من اتفاقی افتاد چون به علی گفته ام اگر اتفاقی برایش پیش آمد به جایش نماز و روزه خواهم گرفت شما این عمل را بجای آورید.

در پایان امیدوارم که اصلا از اینکه ما در جبهه هستیم و یا اگر برایمان اتفاقی رخ داد هیچ گونه ناراحت نشوید و بدانید که ما امانت هستیم نزد شما که اگر خداخواست این امانت را در جبهه جنگ می گیرد و اگر خواست می تواند در رختخواب بگیرد.

انا لله و انا الیه راجعون

 

 

هر روز با یک شهید

حجاب و همسر شهید

حجاب و همسر شهید حججی

همسر شهید حججی اعتقادش را گفت اما عده ای بی حساب آشفته شدند 

چرا؟

اگر رابطه ی شهادت و حجاب را نمیدانیم مشکل از فهم ماست.او که به قلبش میفهمد و چشم جانش بازست و مردانه از غیرت شوهر میگوید و جلوی دوربینه محرم و نامحرم انقلاب/چین به جبین و خم به ابرو نمی آورد و با صلابت سخن میگوید به زبانش معرفت جاری ست

استدلال مخالفان چیست؟از هرهری مذهب ها انتظاری نیست.نمیدانند چه میگویند.از مزدوران حرامی برخی رسانه های ضدانقلاب هم انتظاری نیست/اجیرند.

رسانه نجس فلان نیوز که هیچ مرزی برای اخلاق نمی شناسد عکس همسر بی حجاب اسد و حجاب زنان تکفیری را منتشر کرده است که بگوید از شهادت محسن به حجاب نمیشود رسید.

با این شبهه ی بی مایه به انکار سخن همسر شهید رسیدیم؟؟؟

محسن ها و حججی ها شهید شدند که نکبت اسلام دروغین تکفیری ها جمع شود.

تروریست محجبه را مخاطب همسر شهید گرفتید؟شهید شدند تا محور مقاومت جمع نشود.زن بی حجاب اسد را مخاطب گرفتید؟

بله محسن شهید شد تا روسری ها عقب نرود.روسری نمادی از دینداری است.با رفتن محسن ها گره روسری ها سفت تر میشود.

نگاه ها انسانی تر میشود

شهادت محسن ها شهر را آنقدر معنوی میسازد که حجب و حیا رنگ میگیرد و میدرخشد.این اثر آسمانی خون شهید است.کاردستی من و تو و او نیست.

عناد نباشد و پرده جهل بیفتد دینداری نیز رشد میکند.بی حجابی از کجاست؟از دورویی مسئولین؟خون محسن ها بار این تزویر و تظاهر سیاسی اهل قدرت را به دوش میکشد تا مردم متوجه شوند خواص این جامعه فقط در چرخه باطل سیاسیون و بازیگرها و فوتبالیست ها نیستند.خواص اصیل این جامعه به دوربین زل میزنند و یک دنیا را با صلابت و قدرت نگاه شان پایبند و پاسوز میکنند

بی حجابی از کجاست؟از جهل است.جهلی که تصور میکند روسری عقب رفته نشانه ارج و قرب اجتماعی است.امروز همه متوجه میشوند حرمت به چیست و اعزاز کجاست؟

بی حجابی از چیست؟از احساس ذلت درونی.امروز با خون محسن ها همه متوجه میشوند منشا عزت نفس و کرامت چیست

خون محسن حجاب سازست.همسر شهید با جانش فهم کرده است.اگر فهم نکردیم برای قضاوت عجله نکنیم.اگر خیلی احساس درشتی معرفتی دستمان داده است خاطرات شخصی مان را مرور کنیم که ردپای این داشته های علمی در صحنه عمل و زندگی مان کجاست؟چقدر در اهتزاز پرچم اسلام سهم داشتیم؟

و البته میفهمیم چه میگوییم.را شهید راه مبارزه با ظلم و رشد معنویت است.روسری همه نشانه است…نشانه است

 

فرمایشات رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده شهدا

نکاتی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده شهدا در مشهد:

1-در مقابل سیاست به فراموشی سپردن شهدا ایستادگی کنید

2-گریه کردن برای شهدا اشکال ندارد گریه هم بکنید تا دلتان آرام گیرد منتها ناشکری نکنید

همه ی کشور مدیون خانواده شهدا هستند

3-شهدای مدافع حرم چهره ی درخشان اسلام را نشان میدهند

4-هدف تان شهادت نباشد.هدفتان انجام تکلیف فوری و فوتی باشد

5-همنشینی با خانواده شهدا خستگی مرا برطرف میکند

 

رزمنده ی 14ساله

رزمنده ی 14 ساله ای را به اسارت گرفته بودند

فرمانده ی بعثی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد پرسید:مگر سن سربازی 18سال نیست؟

خمینی سن سربازی را پایین آورده؟؟

رزمنده در جواب بعثی عراقی گفت:نه…سن سربازی همان 18سال است

خمینی سن عشق را پایین آورده است.

سن آنها کم بود

اما 

پشتیبان ولایت فقیه بودند تا مملکت شان آسیبی نبیند و ندید

کدخدامعاشان بگویند کدخدا چقدر برایتان هزینه میکند تا به مملکت آسیب بزنید؟؟؟…

 

به یاد شهدای گمنام

در طلائیه کار میکردیم

برای ماموریتی به اهواز رفته بودم

عصر که برگشتم دیدم بچه ها خیلی شادند

اونها سه شهید پیدا کرده بودند

که فقط یکی از اونا گمنام بود

بچه ها خیلی گشتند

چیزی همراهش نبود

گفتم یکبار هم من بگردم

اون شهید لباس فرم سپاه به تن داشت

چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد

خوب دقت کردم

دیدم یک تکه عقیق است

که انگار جمله ای روی آن حک شده است

خاک و گل ها را کنار زدم

رویش نوشته شده بود:به یاد شهدای گمنام

دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم

میدانستیم این شهید باید گمنام بماند خودش خواسته

شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات

شهادت زیباست

عاشقانه شهدا

قبل از شروع جنگ همیشه حمید توی کردستان بود

تا حمید از خونه میرفت بیرون من اصلا تحمل اون خونه رو نداشتم

معمولا میرفتم خوابگاه پیش دخترا یا پیش خواهر حمید یا میرفتم خونه مادرم

حمید وقتی بعد از یه مدتی از کردستان برمیگشت خب نمیدونست من کجام

بعد به همه جا زنگ میزد دنبال من میگشت

میگفتن حمید باز فاطمه رو گم کرده…

حمید بعد یه انتقام خوبی ازم گرفت

اون منو زود پیدا میکرد در عرض دو سه ساعت…

ولی من بیست و پنج ساله که…

به یاد شهید جاویدالاثر حمید باکری صلوات

شهید گمنام

****شهید مرتضی آوینی****

رفته بودیم شناسایی

به کمین عراقیا برخوردیم

مجبور شدیم نماز صبح را در حال برگشتن بخوانیم

وقتی به مقر رسیدیم آفتاب طلوع کرده بود

همه از خستگی خوابشان برد بجز سید

او تا ظهر نماز خواند و گریه کرد

از او پرسیدم چیشده چرا اینقدر بی تابی؟

از گریه چشمانش سرخ شده بود

سرش را بالا آورد و گفت:

دیشب نماز شبم قضا شد

دلم برای خدا تنگ شده است

***هدیه به روح شهید سید مرتضی آوینی صلوات***

یا مهدی

یا مهدی عج

به اشک های آن پدر بی پسر شده بیا

به گریه های دختری که بی پدر شده بیا

به آن شهید سر جدا که بی کفن رها شده

به ناله های مادران خونجگر شده بیا

شهادت

شهادت معطل من و تو نمیماند

تو اگر سرباز خدا نشوی

دیگری میشود

و گوی سبقت را از تو می رباید…

سعی کن شهید شوی…

قبل از آنکه بمیری…

شهدا

شهدا میتوانستند سلوک شخصی را انتخاب کنند اما چون نسبت به حقیقت غیور هستند برداشته شدن حجاب از روی حقایق را طلب میکنند

شهید به حدی به حقایق قدسی عالم غیور میشود که نمیتواند ببیند که این حقایق در پرده بماند و دیگران در حجاب از این حقایق باشند.

بنابراین شهید آن کسی است که بلای الهی را تحمل میکند تا هم خود به مقصد برسد و هم دیگران را به مقصد برساند.جان خود را میدهد و هم همه عزیزانش را به رنج میاندازد تا حجاب هایی که بر حقایق عالم افتاده است برای دیگران نیز برداشته شود…

شهدا هم میخواهند خود توحید را دریافت کنند و از غیبت جدا شوند و بیگانه با شرک شوند.هم اینکه نمیتوانند بپذیرند که کفر و شرک و فساد و بی خدایی را در عالم تحمل وجود داشته باشد.این فرق شهدا با سالکینی است که به دنبال سلوک خودشان هستند.شهدا هم میتوانستند سلوک شخصی را انتخاب کنند اما چون نسبت به حقیقت غیور هستند برداشته شدن پرده حجاب از روی حقایق را طلب میکنند.

یادواره شهدای مدافع حرم/94/11/25/استاد سید مهدی میرباقری

شهید

شهید آیت الله بهشتی:پاسداران آگاهانه انتخاب میکنند

شجاعانه میجنگند

غریبانه زندگی میکنند

مظلومانه شهید میشوند

و بی شرمانه توهین میشوند…

روایت شهید مهدی زین الدین

چندتا از بچه ها در کنار آب جمع شده بودند

یکیشان برای تفریح تیراندازی میکرد توی آب

زین الدین سر رسید

گفت این تیرها بیت الماله

حرومش نکنین

جواب داد:به شما چه و با دست هلش داد

زین الدین که رفت

صادقی آمد و پرسید چیشده؟

بعد گفت:میدونی کیو هل دادی اخوی؟

دویده بود دنبالش برای عذرخواهی

که جوابش را داده بود:مهم نیست و من فقط امر به معروف کردم و گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته

 

دلنوشته برای فرزند شهید حججی

میدانم انقدر کوچکی که هنوز نفهمیده ای در غربت چه بر سر بابا آوردند…

اما بالاخره تمام میشود این روزگار شیرین بی خبری کودکانه ات 

فقط

کاش پیش از آنکه داستان یتیم شدنت را بگویند/داستان کربلا را برایت بگویند

از یتیمی سه ساله بگویند و دست های بسته اش

و تازیانه و خار مغیلان…

کاش پیش از آنکه از سر بریده ی بابا برایت بگویند/از آن سر بریده بگویند که در خرابه میهمان سه ساله اش شد…

کاش از اول تا آخر برایت بگویند:

لا یوم کیوم ابا عبدالله"علیه السلام”

اسارت-سلفی

باز دوباره 

صحرا…

غروب

خیمه…

یزیدیان

جسارت

اسارت…

حسینیان

لب تشنه…

سر بریده

سعادت

شهادت…شهادت…شهادت

خوشا به سعادتت مرد/بعد از 1300سال خود را به قافله ی حسین علیه السلام رساندی

شهادت گوارای وجودت

نزد ارباب حسین یاد ما هم باش

اللهم ارزقنی شهاده فی الطریق الزینب سلام الله علیها به حرمت تازه به معراج پرکشیده ی دفاع از حرم آل الله

به یاد شهید محسن حججی

غریب گیر آوردنت محسن جان برادرم

محسن جان سلام:

نمیدانم چرا این آخرین عکست برایم روضه مصور شده است هرکار میکنم این تصویر از ذهنم بیرون نمیرود…

آن دود و آن چادر سفید در پس زمینه ی عکس دلم را به عصر عاشورا و روضه غارت خیمه ها میبرد

چقدر خنجر این تکفیری بر روی بازوی راست و آن دستار سرخ و آن چهره کریه اش مرا به یاد شمر می اندازد…

اگر جویای احوالات هم ولایتی هایت باشی عرض کنم وقتی اسیر شدی هیچ کس برایت هشتگ free-Mohsenرا ترند نکرد اما تو به دل نگیر راستش را بخواهی اصلا کسی خبر نداشت که تو صدها کیلومتر آن طرف تر داری برایشان میجنگی…

همان روز که اسیر شدی در تهران مراسم تحلیف بود…

فدریکا-موگیرینی هم آمده بود همان که هر وقت تکفیریها در جبهه نبرد در بن بست می افتادند تقاضای مذاکره میکرد و برایشان زمان میخرید و نجاتشان میداد.

نمیدانم شاید همان داعشی که پشتت ایستاده بود و سر از تنت جدا کرد یکی از انها باشد

آقا محسن باورت نمیشود همان روز که اسیر شدی برخی نمایندگان مجلس دور کعبه موگیرینی می چرخیدند.

راستی گفتم اسارت/یکیشان سالها پیش در اسارت خطاب به یک خبرنگار زن هندی گفته بود:

ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است

ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

باید میدیدی چطور گل از گلش شکفته بود و سعی داشت یک موگیرینی کوچک را در دستگاه تلفن همراهش به اسارت دربیاورد تا بعدش بادی به غبغب بیاندازد و به همه بگوید بخدا این عکس را خودم با همین گوشی گرفته ام و الا هرچه فکر میکنم دلیل دیگری نمیبینم چون اینترنت پر از عکسهای خواهر-فدریکا است.بنده خدا هر چه دست تکان میداد موگیرینی نگاهش نمیکرد.

آن یکی شان بر روی میز به پشت دراز کشیده بود تا خودش هم در عکس سلفی باشد و آن دیگری که لباس پیامبر به تن داشت یک دست به گوشی و با دستی دیگر تسبیح میچرخاند….

گفتم سلفی/شنیده ام داعشی ها پس از دو روز اسارت سر از تنت جدا کردند و با سر بریده ات سلفی گرفتند…

راستش را بخواهی حالا که گفتم سر بریده/بگذار اعتراف کنم هیچ چیزی در آخرین عکست به اندازه رگ های ورم کرده گلویت دلم را آتش نزد…

آخر خوش انصاف چرا همه چیزه تو شبیه روضه است

محسن به کودک سه ساله ات چه بگوییم؟

بگوییم پدرت رفت با تکفیری ها بجنگد تا اینجا عده ای در امنیت با حامیان قاتل پدرت سلفی بگیرند؟

“به یاد شهید محسن حججی”

شادی روحش صلوات

سلفی با داعش

دنیا ما را با این عکس بشناسد

پس از انتشار تصاویر نمایندگان صف بسته برای سلفی با موگیرینی در دنیا و تحقیر یک ملت/دیدن چهره ی پر ابهت جوان نجف آبادی اسیر شده در دست داعش عقده ی یک هفته خفت را جبران میکند

جالب است هر بار که مسئولان ما کم می آورند شهدا به دادمان میرسند

یکبار شهدای غواص

اکنون هم شهید سر از تن جدا/شهید محسن حججی

دنیا ما را با این عکس بشناسد نه با آن نمایندگان کت و شلواری اتو کشیده….

ایران پر است از این جوانان که غیرت دارند و در عمل ثابت کردند که ذلیل نخواهد شد…

 

خوابی عجیب

شب قبل از حادثه تروریستی مجلس خوابی دیدم

شهید خرازی به همراه جوانی خوش رو برای کمک به امور کشور و مردم آمده بود

و با جدیت و تلاش به همراه آن جوان در حال کمک و امدادرسانی به مردم بودند

خواب عجیبی بود

وقتی بیدار شدم متحیر و در فکر معنی و تعبیر خواب بودم

آن جمعیت/مردم/کشور/امداد و کمک رسانی شهدا…

شهید خرازی را میشناختم اما آن جوان را هرگز ندیده بودم

تمام عکسهای شهدایی را که داشتم نگاه کردم تا شاید آن شهید را بیابم 

اما دریغ

که بین هیچ کدامشان نبود

تا اینکه تلویزیون خبر حادثه تروریستی مجلس رو داد و تصاویر شهدا….

خودش بود

آن جوان همراه شهید خرازی رو شناختم

آن جوان خوشرو کسی نبود جز شهید جواد تیموری

***نقل قول از یکی از زائرین***

مزار شهید جواد تیموری

کشور بقیه الله

شهید صیاد شیرازی:

ما توی کشور بقیه الله هستیم.خادم این ملت هستیم.مردم ما رو به اینجا رسوندن.باید براشون کار کنیم.

***ان شا الله ما هم بتوانیم قدمی برداریم***

شهدا نظر میکنند به وجه الله

جلسه خادمین الشهدا با حضور فرماندهی محترم ناحیه مقاومت شهرستان کازرون جناب آقای افشار

دوره تکمیلی خادم الشهدایی به روایت تصویر

استراحت بماند بعد از شهادت

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز ششم مرداد ماه سال 96

دوره ی تکمیلی خادم الشهدایی__راه یابی خدام الشهدا از مرحله مقدماتی به مرحله تکمیلی و انجام مصاحبه و گزینش افراد نخبه برای راهیابی به دوره تخصصی

 برگزاری کلاسهایی از جمله روایت گری-فن بیان-آموزش مقابله با رفتارهای نوجوانان- همچنین جلسه با حضور فرمانده محترم مقاومت ناحیه شهرستان کازرون جناب آقای شهرام افشار و شرکت چند طلبه از طلاب حوزه علمیه الزهرا سلام الله علیها شهرستان کازرون بعنوان خادم الشهدا و حضور فعال آنان در این دوره.

***ان شا الله از ادامه دهندگان راه شهدا باشیم.***

در محضر استاد

امام خامنه ای:

شهادت مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمی گذارد این جان/مفت از دستشان برود

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله…

شهید ابراهیم هادی

بسم رب الشهدا

دوست

در یکی از عملیات های نفوذی در منطقه گیلان غرب یکی از رزمندگان شجاع به نام ماشالله عزیزی در حال عبور از میدان مین به علت انفجار به سختی مجروح شد و همان جا افتاد

دشمن در نزدیکی او سنگر دیده بانی داشت و آن منطقه در تیررس کامل دشمن بود.هیچکس امیدی به زنده ماندن او نداشت.

ساعاتی بعد ابراهیم با استفاده از تاریکی شب و با شجاعت به سراغ او رفت تا بتواند او را به عقب منتقل کند.ولی با تعجب مشاهده کرد که بدن بی رمق او خارج از میدان مین در محل امنی قرار دارد.

ابراهیم او را به عقب منتقل کرد.در راه بازگشت بود که متوجه شد ماشالله هنوز زنده است و او را سریع به بیمارستان رساند.

بعدها زنده یاد عزیزی در دست نوشته هایش آورد که :وقتی در میدان مین بی هوش روی زمین افتاده بودم چهره ای نورانی را مشاهده کردم که بالای سرم آمد و سرم را به زانو گرفت و دست نوازشی بر سرم کشید.

بعد هم مرا از محدوده خطر خارج کرد و فرمودند:

یکی از دوستان ما می آید و تو را نجات خواهد داد.لحظاتی بعد احساس کردم کسی مرا تکان میدهد و بعد مرا روی دوش قرار داد و حرکت کرد.وقتی هم به هوش آمدم متوجه شدم بر روی دوش ابراهیم قرار دارم.

از این رو ماشالله خیلی به ابراهیم ارادت داشت.

بعد از شهادت ابراهیم بود که ماجرای آن شب را برای ما تعریف کرد و گفت آن جمال نورانی از ابراهیم به عنوان دوست یاد کرد….

منبع:کتاب سلام بر ابراهیم

مدافع چادر

چقدر حسرت میخوری برای آنهایی که امروز در لباس مردانگی برای دفاع از حریم اسلام کوله بارشان را میبندند و تو همچنان جامانده ی این قافله هستی 

گاهی با شهدا قهر میکنی گاهی درد دل میکنی که چرا راهی برای تو نیست که همسفرشان باشی تا بهشت تا به عباس بن علی….

سراغ وصیتنامه ی شهید مدافع حرم شیخ الاسلامی میروی شهید گویی حال تو را میدانسته 

برایت نوشته مدافعان حرم جان خود را فدا کرده اند تا کسی نتواند نگاه بد به مال و جان و ناموس مسلمانان بیندازد و شما نیز باید با تمام وجود در حفظ حجاب خود کوشا باشید تا خون این عزیزان هدر نرود.

کمی شرمنده میشوی او جانش را برای من فدا کرده است و من که دستم از این راه کوتاه است کجای کار اسلام را گرفتم؟

باورت میشود همه شهدا در سخت ترین لحظات به فکر تو بودند به فکر حجاب تو و به فکر چادر مشکی تو که نکند از سرت بیفتد.

آنها تو را در خون خود سهیم میدانند وقتی در تیغ تیز و آفتاب سوزان حجابت را حفظ میکنی تو را در خون خود سهیم میدانند 

در آن لحظه های ملکوتی عروجشان وقتی محکم چادرت را نگه میداری.

باورت میشود تو هم از غیرت و مردانگی شهدا/مدافع حرم شده ای؟

پند نامه

بگذارید بند بندم از هم بگسلد

هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد

سپرده شود؛باز هم صبر میکنم و خدای بزرگ خود را 

عاشقانه میپرستم.

آرزو داشتم که شمع باشم؛سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم.

به کفر و طمع اجازه ندهم بر دنیا تسلط یابد.

شهید دکتر مصطفی چمران

اخلاص_در محضر شهید

برای اینکه لطف و رحمت و آمرزش خدا شامل حال ما بشود؛باید اخلاص داشته باشیم.

و برای اینکه اخلاص داشته باشیم؛سرمایه میخواهد و آن اینکه از خودمان بگذریم.

و برای اینکه از خودمان بگذریم باید شبانه روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان برای خدا باشد.

در این صورت شکست برای ما معنا ندارد.

چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم….

شهید حاج ابراهیم همت

یادت هست؟

رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌ ؟


خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌ ؟


توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌


پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌ ؟


رنگ و رو رفته ترین تاقچه خانه مان‌


مهر و تسبیح و کتاب پدرم یادت هست‌ ؟


خانه کوچکمان کاهگلی بود ، جنون‌


در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌ ؟

 

قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را


و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌ ؟


خواهر کوچک من تند قدم بر میداشت‌


گریه می کرد که او را ببرم یادت هست‌ ؟


گریه می کرد در آن لحظه عروسک میخواست‌


قول دادم که برایش بخرم ، یادت هست‌ ؟


راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود


اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌ ؟


شعرهایش همه از جنس کبوتر ، باران‌


دیرگاهی است از او بی خبرم یادت هست‌ ؟


آن شب شوم ، شب مرده ، شب دردانگیز


آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌ ؟


توی اروند در آن نیمه شب با قایق‌


چارده ساله علی ،‌ همسفرم یادت هست‌ ؟


ناله ای کرد و به یک باره به اروند افتاد


بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌ ؟


سرخ شد چهره اروند و تلاطم می کرد


جستجوهای غم انگیز ترم یادت هست‌ ؟


مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود


بسته ای داد برایش ببرم یادت هست‌ ؟


بعد یک ماه همان کوچه ، همان مادر بود


ضجه های پسرم ، هی پسرم یادت هست‌ ؟


چارده سال از آن حادثه ها می گذرد


چارده سال چه آمد به سرم یادت هست‌ ؟


توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌


توی صف از همه دنبالترم یادت هست‌ ؟


لحظه ‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌


لحظه ای بعد که بی بال و پرم یادت هست‌ ؟


اتفاقی که مرا خانه نشین کرد افتاد


و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌ ؟


“خدابخش صفادل”

با شهدا !!!

ساقی جبهه سبو بر لب هر مست نداد


نوبت ما که رسید میکده را بست نداد


حال خوش بود کنار شهدا آه دریغ


بعد یاران شهید حال خوشی دست نداد

 

هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده !!!

 

پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد …
پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟
گفت : سربند یا زهرا !
گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟
گفت : نه ! آخه من مادر ندارم …

شهیده حجاب

شهادت فقط 

در خون

غلتیدن نیست!

شهادت

هنگامی رخ میدهد

که دلت از زخم

کنایه و تکه پرانی دیگران بگیرد

و خون همان اشکی ست

که از آه دلت جاری میشود

و آن هنگام که مردان به دنبال

راهی برای شهادت هستند

تو اینجا هر روز شهید میشوی

شهیده حجاب!!!!

شهید ستاری به روایت همسر❤

یکبار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور؛نمازش که تمام شد گفتم:منصورجان مگه جا قحطیه که میای می ایستی وسط بچه ها نماز؟خب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.

تسبیح رو برداشت و همانطور که میچرخاندش گفت:این کار فلسفه داره من جلوی اینها نماز می ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن.مهر رو دست بگیرن و لمس کنن.من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن چطور بعدا بهشون بگم بیایین نماز بخونین؟؟!

قرآن هم که میخواست بخونه همینطور بود.ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه ها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخوند.همه دورش جمع میشدیم من هم قرآن دستم میگرفتم و خط به خط با او میخواندم.اصلا اهل نصیحت کردن نبود.میگفت بجای اینکه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.

?????????????

هادی دلها!

«هادی ذوالفقاری» شهید چند ماه قبل است در عراق… طلبه بوده و البته جانباز فتنه 88… در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود «از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست…»

همان که روی جیب لباسش، دقیقاً سمت قلب، عکس امام‌اش، آقای خامنه‌ای خودنمایی می‌کرد.. اغلب عکس‌هایش شهادت می‌دهد و اعتراف خانواده‌اش…

شهید ذوالفقاری از چهار سال پیش فراگیری دروس حوزوی را در حوزه نجف آغاز کرد و پس از بروز تحولات عراق و بسیج نیروهای مردمی برای دفاع از عتبات عالیات به ویژه سامرا و حرمین عسگریین، به عضویت سازمان بدر عراق درآمد.

او در وصیت‌نامه‌اش درمورد محل دفنش چنین نوشته:

«این‌ جانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه‌السلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).

بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یا حسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه‌کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر…» همین هم شد، نزدیک حرم امیرالمؤمنین دفن شد… شهیدی که وصیت نامه‌اش با «بسم رب الزهرا» آغاز شده بود…

تخریبچی؛بزن به نفس ما

کاش

یک تخریبچی

میزد به معبر نفس ما

تخریب میکرد آنچه من است و هوای نفس را

که گاهی بدجور گیر میکنیم

میان مین های القاب و شهرت ها

تخریب چی برگرد

??????

شهادت هنر مردان خداست

 الو…سلااام…

صدای من رو از آبادان نزدیک ترین همسایه ی خرمشهر میشنوید…

این روزا خیلییی هوا گرمه

یه کم توی خیابون راه بری خیس از عرق میشی…

این روزا بود که بچه ها تمام تلاش خودشونو کردن تا خرمشهر آزاد شد…

مگه میشه؟؟!!

توی این گرما

زیر گرمای آفتاب

راستی جنگ گرماهای دیگه ای داره…

گرمای خمپاره

گرمای آر پی جی

گرمای خونی که روی زمین داغ ریخته شد?

گرمای لب های خشکیده از عطش?

گرمای بطری های خالی از آب…

گرمای خون جهان آرا…

خون بهنام محمدی…

خون حسین فهمیده…

خون علی ها

محمد ها

جاسم ها

فاطمه ها

و با این همه سختی خدا با همین خون ها خرمشهر را آزاد کرد

خرمشهر عزیزم آزادیت مبارک???

با شهدا

رفتید و آهنگ قدم هایتان سرود زندگی ام شد…

و امروز

شرحی بر این فراق ندارم

جز زخم ترکش های گاه و بیگاه شهر!!!

عبادت بدون شکنجه لطفی ندارد !!!

دینداری در شرایطی با ارزش است، اما به نظر من دینداری و انجام فرایض دینی بچه های اسیر ارزشش والاتر از هر ارزش دیگری است؛ چرا که بچه ها با وجود تنبیه و شکنجه، فرایض دینی را انجام می دادند. اگر بدانید بچه ها به چه شکلی دعای کمیل و سایر ادعیه را می خواندند و بجا می آوردند، آن وقت حقیقت پایدار ماندن و دین داشتن را با وجود مصائب و رنجها در می یابید.

در مراسم کمیل یک نفر آرام می خواند و ما آرام گریه می کردیم. یکدفعه که نگهبان عراقی می رسیدـ بچه ها همین که مطلع می شدند ـ مثلاً اگر داشتند گریه می کردند، برمی گشتند توی سر و کله هم می زدند و می خندیدند، اگر چراغ خاموش بود سریع روشن می شد، اگر رو به قبله نشسته بودیم باید بلافاصله برمی گشتیم و به کار دیگری مشغول می شدیم و گاهی می شد که در اثنای برگزاری دعای کمیل سی دفعه پخش می شدیم و دوباره گرد می آمدیم.

دعای توسل، زیارت عاشورا و سایر ادعیه را برگزار می کردیم و گاهی شکنجه و آزارهای سختی را نیز متحمل می شدیم، بطوریکه پس از گذشت مدتی از زمان اسارت، دیگر بین بچه ها این اصطلاح رایج شده بود که عبادت بدون شکنجه اصلاً لطفی ندارد!

آزاده سید غلامعلی طباطبائی شفیعی

سند عروسی

من با شهادت عروسی کردم؛ حجله مان سنگر بود و شیرینی و نقلمان باران گلوله و ترکش بود. ای مادر مهربانم، در آخر من با خون سرخم سند این عروسی را امضاء کردم. مادر جان، در میان آتش و دود باروت و گلوله، عروسیم انجام گرفت. مادر خوبم، ایمان داشته باش که به زودی ثمره ی این وصلت خدایی را خواهی دید ؛ فرزند ما آزادی، آزادی، آزادی.

                                                                                                                                                       شهید علی اکبر حماسیان/شهادت27/8/62، پنجوین

هرچه بیشتر ار آن بیاشامی، بیشتر تشنه می شوی

این دنیای پست جز عجوزه ای بیش نیست که هر از گاهی خود را برای کسی آرایش کرده و جز سرایی بیش نیست. دنیا چون آب دریاست که هر چه از آن بیشتربیاشامی،بیشتر تشنه می شوی تا آخر انسان را به هلاکت می رساند. خود را از این دنیا دور کنید تا راه هجرت و سیر به وجود واقعی خویش باز شود. سعی کنید از بودن به شدن و از شدن به شدنی دیگر در حال حرکت باشید و این دنیا سدی پوشالی بیش نیست.                                  شهید محمد ساروقی/شهادت 1365/10/23

 

 


پَرِ کاهی تقدیم به آستانه ی کبریایی الله

به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید.می خواهم همچون دهها شهید گمنام باقی بمانم. اگر خواستید  فقط این جمله را بنویسید:«پر کاهی تقدیم به آستانه ی کبریایی الله».

                                                                                                شهید غلام رضا صفا/ شهادت1360/10/13، سر پل ذهاب

 

نامه ای به حاج احمد متوسلیان !!!

 

احمد جان؛ در روز های اخیرخبر هایی مبنی بر زنده بودن و اسارت تان در بند دژخیمان صهیونیستی؛ قلوب مستضعفین جهان را مجددا به تپش انداخته…گویی که ندایی از جبراییل آسمانی نجوای امید به رجعتتان داده، به بازگشت کسی که شاید داروی درمان بسیاری از نسیان های این روز هایمان باشد…
در سال هایی که گرد مرگ بر بسیاری از دل ها پاشیده شده، رجعت شاهدی از جنس شهدا، صیغلی میتواند باشد بر این قلوب خسته…
این بار نه تابوت هایی شهید از فرزندان غریب متوسلیان، که بازگشت مردی از مردان اصحاب کهف، بعد از سال ها دوری از وطن، میتواند بند های اسارت را از چنگال نفوس اماره ای این دیار بگشاید.
حاج احمد!
 میدانی 30 سال است همت هایی از جنس ابوحامد های افغانی ، احمد فیاض های حزب الله لبنانی، العامری های بدری عراق، حوثی های یمنی، سلمان های بحرینی، نمرهای قطیفی عربستان و زکزاکی های مظلوم آفریقا، منتظر بازگشت تان هستند؟! آن ها منتظرشنیدن رمز عملیاتی هستند که سال ها پیش وعده ی آن را دادید. فراموش نمیکنیم زمانی که عربده های مستانه ی اسراییل در اشغال خاک لبنان را شنیدید، به عده ای از حضرات سیاسی آن روز ها گفتید؛ “ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد، و عملیاتمان را علیه آنان شروع خواهیم کرد. هرکس با ماست بسم الله، هر کس با ما نیست خداحافظ…”
بیا که آهنگران آن روز ها از بس برای لشگریانت خواند؛ “ای لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش…” موهایش سپید شد، بیا که طاقت شروع عملیاتی که وعده اش را دادی در این شب های ظلمانی بی پایان ، برایمان طاقت فرسا شده… حاجی بیا که امروز رفقایت در شامات و عراق،  پنجه در پنجه ی حرامیانی از جنس حرمله ها منتظر بشارتی پیغمبری، از نوع جنگ بدرش هستند.
اصلا مگر نه این که خود خدا آیات و نشانه هایش را برای برهه های مختلف ذخیره میکند ؟ پس ای ذخیره ی این روزهای سخت ما! چرا هنوز در چاه کنعانیان بی وجدان گرفتار مانده..؟
حاجی بیا که رفقای دیروزت؛ آقا عزیز و حاج قاسم ، این روزها یک تنه در میدان دفاع از مظلومین منطقه، سنگرت را خالی نگذاشته اند، علمت را زمین نیداخته اند، نگاه تیزت به مستکبرین را کنار ننهاده اند، آن ها بیشتر از هر زمانی به احمد روزهای سرد کردستان نیاز دارند، به احمدی که کلید فتح الفتوح عملیات ها بود؛ “الی بیت المقدس” خرمشهر را میگویم…
حاجی شامات آخر الزمانی موعود، امروز نا آرام تر از هر زمانی، منتظر قدم های ثابت وعده داده شده است، قدم های فرماندهانی آخر الزمانی از جنس شما، از جنس حاج احمد متوسلیان، فرمانده ی تیپ 27 محمد رسول الله…
حاجی شنیده اید این روز ها در غیابتان، رزمنده ی دیروزتان، همدانی لشگر 27، با یاد شما و در دفاع از حرم عمه ی سادات پر کشید ورفت، امروز مصطفی صدر زاده هایی از جنس بچه های تیپ 27 آرام و زیبا خون افشانی میکنند این زمین ها را، مبادا بعد از بازگشتتان بگویید، مگر نبودند شیعیان عباس ابن علی، که حرم ها به دست داعشی های سعودی افتاد، حاجی فراموش نکردیم جملات تان را در شب عملیات فتح المبین؛ زمانی که فریاد زدید؛ تا ما هستیم امام تنها نخواهد ماند… بیا که این روزها سیدعلی در غربتی علی وار فریاد این عمار و این سلمان سر داده…
امروز بیشتر از هر روز و ساعت دیگری، علی به مالک اشترش محتاج است، مالک بیا که این سفر مصر، علی را از پا در می آورد، حاجی بیا که شب های حیدر، در نخلستان ها و میان چاه ها سپری میشود، بیا که علی زمان در این هفته ها زمزمه ی رفتن کرد، بیا که روزگار پیرکرده علی را و هنوز خیمه ی آخر صفین باقی مانده، بیا که خیبر ها در پیش روست، خرمشهر ها…ای کاش خورشید تو را آغاز کند برا فردایمان

مقام معظم رهبری:من به یقین می گویم این شهید عزیز در بیداری حضرت زهرا(سلام الله علیها) را زیارت کرده...

مقام معظم رهبری امام خامنه ای (مد ظله العالی) در لشکر فجر داشتند فیلم مصاحبه شهید اسلام نسب را نگاه می کرد، اسلام نسب نام حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به زبان آورد،

آقا خیره به تصویر نگاه می کردو فرمودند:«بگو…بگو…»اما شهید موضوع را عوض کرد، حضرت آقا که منقلب شده بودند؛ فرمودند:من به یقین می گویم این شهید عزیز در بیداری حضرت زهرا(سلام الله علیها) را زیارت کرده.