کربلا را دل تنگم ...
جمعه 91/10/15
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت “احلی من العسل” دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.
سید حمیدرضا برقعی
جمعه 91/10/15
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره، یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد
سید حمیدرضا برقعی
چهارشنبه 91/10/13
شکر خدا برای شما آتشم زدند
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکرخدا برای شما آتشم زدند
من جبرئیل سوخته بالم، نگاه کن !
معراج چشمهای شما آتشم زدند
سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم
هرجا که در عزای شما آتشم زدند
از آن طرف مدینه و هیزم، از این طرف
با داغ کربلای شما آتشم زدند
بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما آتشم زدند
گفتم کجاست خانه خورشید شعلهور
گفتند بوریای شما آتشم زدند
دیروز عصر تعزیهخوانهای شهر ما
همراه خیمههای شما آتشم زدند
امروز نیز، نیّر و عمان و محتشم
با شعر در رثای شما آتشم زدند
سید حمیدرضا برقعی