انتظار
چقدر پنجره را بی بهار بگذاری ؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری ؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری ؟
درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه ی سر رسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری ؟
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط یاس نبوی در 1396/02/30 ساعت 07:05:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید